سرگردان
نمی دانم چه باید کرد ؟ نمی دانم چه باید کرد ؟
بمانم یا که بگریزم ، بمانم یا که بگریزم ؟اگر خواهم بمانم با تو می بازم جوانی را
اگر خواهم که بگریزم چه سازم زندگانی را ؟
بیا برای من بگو که زندگی سراب نیست که زندگی برای تو تجسم
حباب نیست بیا بگو برای من که زندگی گناه نیست که زندگی فقط همان
شکار یک نگاه نیست بیا بگو که زندگی شهامت است که زندگی
شهامت شنیدن صداقت است....!
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده زنده خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهاییم و از من نمی دزده
درد ما رو درو دیوار نمی فهمه
واسه تنهایی خودم دلم می سوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه
در كوچه تنهايي تو را مي خوانم
از پشت پنجره هاي بسته تو را مي خوانم
هنگامي كه قاصدك مي آيد با او نام تو را فرياد مي زنم
با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم
و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم
و فرياد مي زنم : به كوچه هاي قلبم بازگرد
ولي افسوس صداي من يكي پس از ديگري
در لا به لاي حرفهايت گم مي شود
و باز هم من دوستت دارم ...
هر چی مهربونتر باشی بيشتر بهت ظلم ميکنن >
هرچی صادق تر باشی بيشتر بهت دروغ ميگن >
هر چی دلسوزتر باشی بيشتر سرت کلاه ميذارن >
هرچی قلبتو آسونتر در اختيار بذاری راحت تر لهش ميکنن >
هر چی آرومتر باشی فکر ميکنن آدم ضعيفی هستی >
هر چی بيشتر به فکر ديگران باشی بيشتر حقتو ميخورن >
هر چی خودتو خاکی تر نشون بدی واست کمتر ارزش قائلن
اي صميمي اي دوست , گاه و بيگاه لب پنجره خاطره ام ميايي .
اي قديمي اي خوب , تو مرا ياد کني يا نکني من به يادت هستم.... آرزويم همه سر سبزي توست